لطفا..

لطفا از من در مقابل این زندگی دفاع کن! نگاه نکن چقدر قوی‌‌ و محکم به نظر میرسم و به نظر میرسد مقصرِ تمام ماجراها من باشم! ولی باور کن من شکننده‌تر و ظریف‌تر از آنی‌ام که بخواهم دلیل حال بدِ کسی باشم... از من در مقابل این زندگی دفاع کن، در مقابل آدم‌هایی که به عزت‌نفس و غرورم زخم میزنند و اگر با دست آنان را عقب برانم تا بیش از این زخمی‌ام نکنند، جوری اعتراض میکنند که انگار چاقو در دستان من بوده! که کنش‌های خودشان را به یاد نمی‌آورند و از واکنش‌ها و استیصال من حرف میزنند. از من در مقابل این زندگی دفاع کن، در مقابل تمام سنگ‌ها و بن‌بست‌هایی که حق من نبود و با آن‌ها دست و پنجه نرم کردم و در مقابل تمام مسیرهای ناهمواری که تنهایی پشت سر گذاشتم و تمام رنج‌های مردانه‌‌ای که با شانه‌های آسیب‌پذیر و کم‌طاقتم، به دوش کشیدم.

از من در مقابل این زندگی دفاع کن که بسیار خسته‌ام از رنجی که فراتر از توانم بود و با آن مقابله کردم، نیاز دارم بعد از مدت‌ها پشت اقتدار و امنیت کسی پناه بگیرم🌱ᥫ᭡


برچسب‌ها: شعر

تاريخ : پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۴ | 9:58 AM | نویسنده : Zohreh |

موج...

موّاج ، چون دریاست ، چشمانی که داری

شیرین ترین رویاست ، چشمانی که داری

دریاچه ، جنگل ، کوه ، دریا ، موج ، صحرا

اندازه ی دنیاست ، چشمانی که داری

چون زهره سوسومی زند،شب هم که باشد

از دور ها پیداست ، چشمانی که داری

" آذر گشسبی " یادگار ِ مهر ِ زرتشت ،

آرامش ِ" یسناست " چشمانی که داری

رنگین ترین های شفق -- قطبی همین جاست

فوّاره ای زیباست ، چشمانی که داری

یاد آور ِ نوروز ِ ناب ِ آریایی

شور ِ پرستو هاست ، چشمانی که داری

#سید جلیل سید هاشمی


برچسب‌ها: شعر

تاريخ : چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۴ | 2:37 PM | نویسنده : Zohreh |

میخواهم....

میخواهم از خودم به شدت مراقبت کنم، حداقل به همان شدتی که از آدم‌های دیگر زندگی‌ام مراقبت میکنم🌱ᥫ᭡


برچسب‌ها: شعر

تاريخ : چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۴ | 11:25 AM | نویسنده : Zohreh |

دل

🙂

تو ندیدی که غم عشق تو این بار چه کرد

یا شبی با دل من گریه ی بسیار چه کرد

باز امشب به تبی سخت گرفتار شدم

عاقبت آتش غم با من بیمار چه کرد

باز در آتش عشقت جگرم می سوزد

با دل غمزده ام حسرت دیدار چه کرد

درد زخمی که به قلبم زده ای بسیار است

خنجر عشق تو در صحنه ی پیکار چه کرد

قلمم در دل شب یکسره از درد نوشت

با سرانجام غزل ها غم دلدار چه از


برچسب‌ها: شعر

تاريخ : سه شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴ | 7:48 PM | نویسنده : Zohreh |

دیالوگ

یه دیالوگی بود که میگفت؛

ما زنا تا لحظه‌ی آخر میجنگیم

ولی وقتی یه چیزی برامون تموم بشه،

دیگه تموم شدہ ...!

چقد راست میگفت ...

ما زنا فقط یه بار برای یه نفر

با تمام قلب و غرورمون،

میخواییم که بمونه

فقط یک بار با تمام قلبمون برای

چیزی که میخواییم یا

هدفی که داریم میجنگیم ...

ولی وقتی ارزششو از دست بده

حتی اگه دو دستی هم به ما بدنش

دیگه نمیخوایمش ...!


برچسب‌ها: شعر

تاريخ : سه شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴ | 10:52 AM | نویسنده : Zohreh |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.